داستان در اصطلاح انواع ادبی، عنوانی عمومی برای هر متن منثوری است که متضمن نقل چند واقعه باشد که با هم رابطه علت و معلولی دارند و به نحوی تابع توالی زمانی هستند. در زبان فارسی دایره اطلاق داستان محدودتر از زبان انگلیسی است و به هر نوع نقل سرگذشت یا تاریخ اطلاع نمی شود . [1]
داستان کوتاه، داستان کوتاه در اصطلاح ادبیات داستانی، گونهای از داستان است به صورت روایت منثور کوتاهی که نویسنده در آن با بهکارگیری پیرنگی منظم و منسجم، شخصیت یا شخصیتهای محدودی را که در واقعهای اصلی به عملی واحد دست میزنند نشان دهد و تأثیری واحد را به خواننده القا کند، این نوع داستان معمولا حجمی در حدود 1500تا 10000یا 15000 کمله دارد. داستان کوتاه در نخستین سال دهه 1300شمسی پا به قلمرو ادبیات فارسی نهاد.[2]
از حیث تاریخی داستان کوتاه از قرن 19 در بین ملل اروپایی و امریکایی پدید آمد. در ایران، این قالب داستان با مجموعة یکی بود یکی نبود (1301) به قلم محمدعلی جمال زاده تولد یافت.[3]
1.دو برادر
احمد در روستا زندگی میکند. هر روز صبح که از خواب پا میشود و چای داغ و نان گرم را که خانمش تازه از تنور درآورده برایش میآورد. بعد از خوردن صبحانه کفش و کلاه و بیل کشاورزی را به دست میگیردو میرود سرچشمه، تااز جوی کلان آب بیاورد و مزرعهاش را آبیاری کند؛ ولی آب را به سوی دیگر برده است. تعجب میکند امروز که نوبت اوست.! از دور شخصی بسوی او میآید. نزدیک و نزدیکتر می شود معلوم می شود برادرش محمود است. میان آن دو چند کلامی رد و بدل می شود کارش به درگیری و فحش می انجامد.از دشمنی بین این دو سالها میگذ ردکه روزی پدرش از روستای دیگر آمده و وارد خانه محمودمی شود . احمد ر اهم دعوت کرده است. احمد، پایش یاری نمیکند که گام به خانه محمود بگذارد؛ ولی بخاطر پدر چارهای ندارد میرود. دم در که میرسد. محمود را میبیند که در کنار خیلی از مردم روستا ایستاده است به خود جرئت زیاد میدهد سلام میکند. نگاهی برادرش به او دوخته میشود سرجایش میایستت. انگا ر که پاهایش خشک شده است. در همین وقت صدای پدر شنیده میشود که او را صدا میزند. وقتی به خود میآید میبیند که برادرش محمود او را در بغل گرفته و میبوسد.
2.شاگرد زرنگ
روز چهارشنبه مدرسه بودم. زنگ آخر زده شد . معلم مشق هفته دیگر را معین میکرد: چند صفحه املا، چند صفحه ریاضی و یک انشاء .! از این کار معلم سخن عصبانی شدم با صدای بلند گفتم: آغا ! مثل که روزهای تعطیل و تفریح است، این همه مشق ؟ معلم، نگاهی ترسناگ از زیر عینک سیاه و کلفتاش به من کرد، گفت: پسر تو همیشه تعطیلی و ادامه داد. روزهای تعطیل به خوشی گذشت روزی که کیفام را برداشتم که به مدرسه بیروم یاداشت مشقها را دیدم و حشتزده شدم. دیر شده بود. کاری نمیشد کرد. به مدرسه رفتم. آغا معلم سرکلاس حاضر بود. در زدم و وارد شدم. همین که معلم مرا دید پرسید؟ عجب! مثل همیشه دیر میآیی. سر جایم نشستم هیچ چیز نمیدیدم و نمیشنیدم !که با صدای بلند معلم به خود آمدم معلم گفت: انشائت را بیار و بخوان و دفترهای مشق را هم بیاور. دیگر هیچ چیز نفهمیدم که کجا هستم و چه میکنم!. وقتی سرحال آمدم دیدم در اتاق مدیر هستم، پروندهام زیر بغلم!وپد رم با مدیر حرف میزند.
3.خدمت گذار لایق
مردم از خدمت گذار واقعی و با انصاف خود قدردانی میکند.
در ولایتی خدمت گذار لایقی بود که همیشه مشغول کار و تلاش بود. شب و روز کوشش می کرد که باری از زندگی و دوش مردم بردارد. گرچه دولت ایام هیچ وقت جواب مناسب به در خواستهای آن ولایت نمیداد؛ چون هر آنچه در خزانة میرسید، سهم رئیس،و زیر، وکیل و کلان قبیله و عشیره برداشت میشد بسلامتی خزانة را جارو و پارو میکردند و قفل و زنجیر .! مردم فکری کردند، به ولایت و اطراف جار زدند بیایید از خدمت گذار لایق تان تقدیر کنید. همه به جنب و جوش افتادن، این درخواست را با جان و دل پذیرا شدن و آمدند . ولایت را تمیزکاری و گلکاری نمودند،دوکان به دوکان رفتند ومدالی در خورشان خادم زحمتکش را پیدا کردند. روز موعود فرا رسید همه به مرکز آمدند ،سرک آب پاشیده شده و کاه گل شده بود. تقدیر از خدمت گذار لایق با عبور از آن سرک موصوف شروع میگر دد. صاحب مدال پیشاپیش جمعیت حرکت میکند به هر سو نگا ه میکند و راه میرود معلوم است که از ته دل شاد و سرخوش است . به جایگاه مخصوص میرسند - شهر شهری شمامه و سلسال است (بامیان) آن دو بر فراز نشسته نظارهگر رفتار ساکنان شهر خوداند -. پیری با تجربه که سالها با این خادم بیریا همدم بوده است به پیش می آید با هورا و کف زدنهای پیدر پی حاضران مدال لیاقت را در گردناش میاندازد. بر سرش گل و سبزه نثار میکنند. آن یار و همدم قهرمان این بیت را زمزمه میکند:
پیدا نشد در کشورت خدمتگذاری بهتر از مرکب؟
یعنی ندارد حاکمانت افتخاری بهتر از مرکب؟
این خبر به دنیا مخابره شد. روزها از این خبرو در یافت مدال خدمت ولیاقت گذشته، تا این که چند روز قبل هم خبر از قلمرو کدخدای امروز جهان به دنیای مجازی به چاپ رسید که آن صاحب اقبال (الاغ) اینبار در جشن شادی و سرور قدم گذاشته است . عاشق دل دادهاش که بعد از دو سال زندگی و تجربهی خوشایندش با وی! او را برای زندگی مشترکاش انتخاب کرده و پیوندشان را با حضور کدخدا (اوباما) و همکارانش : هیلای، رایس، سوزان و ... به جهان اعلام میکند. خانم بر صورت مردی زندگیش بوسة عاشقانه میزند! و در آغوش اش عکس یادگاری میگیرد! ومراسم به سراسرجهان پخش میگردد.